بدون عنوان
عزیزکم چن روزیه که به وبلاگت سرنزدم یه مشکلی واس سیستم پیش اومده بود تنبلی ازمن نبود دخترکم وقتی یادم میادخردادپارسال رو، چه روزای پرازاسترس ودلهره ونگرانی بود فکراینکه دخملکم صحیح وسالم میادتو آغوش گرم بابایی ومامانی یانه؟؟؟لحظه ای منوراحت نمیذاشت بااینکه همچی خوب بودولی من دل نگرون بودم حالا امســـــــــــــــــال پرنسس کوچولوی ما ،درکنارمون هستی، ومن سرمست وشاد ازبودنت .هرروز داری بزرگترمیشی وشیرین تر ودلبریات بیشتر،وقتی ظرف غذاتو میبینی میگی بَ بَ .وقتی بهت میگم ابَ(آب)میخای کاملا میفهمی منظورم چیه خودتولوس میکنی ومیپری توبغلم،ازهندوانه خوردنتم چی بگم که اون لحظه واقعا خ وردنی میشی،بادست زدن ورقصیدنت مخصوصاباحرکا...
نویسنده :
مامان آرنیکا
1:20